Pages

Tuesday, November 2, 2010

Dear Enemy


پشت پنجره‌ی اتاق من یک درخت بزرگ گردوست. از پشت برگ‌ها پنجره‌ی اتاق سین، دشمن دیرینه‌ی زیرپوستی من با کمی زحمت پیداست؛ به خصوص شب‌ها وقتی چراغش روشن می‌شود. این تنها پنجره‌ی مشرف خانه‌ی ماست و شاید اگر من این اتاق را برنمی‌داشتم زندگی‌ام عوض شده بود و علاوه بر آن به جای یک سینِ لوس و ننر و خرخوان، یک سین خوش‌تیپ و با شخصیت می‌شناختم و چه بسا کلی قصه‌ی رمانتیک هم این وسط ساخته می‌شد. اما متاسفانه من  این اتاق را برداشتم و با توجه به اینکه من و سین هم زمان کنکور کارشناسی داشتیم، احتمال هرگونه واقعه‌ی رمانتیکی از بین رفت. همه‌اش هم از زمانی شروع شد که کشف کردیم جفتمان در آزمون‌های یک موسسه داریم شرکت می‌کنیم. کشف دوم که اوضاع را خراب کرد این بود که مشخص شد ترازهای سین از من خیلی بالاتر است. کشف سوم که جنگ را رسمی کرد این بود که متاسفانه معلوم شد سین به هیچ وجه حس فروتنی ندارد و حتما باید به هر نحوی کشف ِقبلی را به من اعلام کند. اما ضربه‌ی اصلی را چراغ مطالعه‌اش به من زد که بی‌انصاف هیچ وقت خاموش نمی‌شد و پدر روحیه‌ی من را درآورد.
بعدتر که دانشجو شدیم این جنگ باز هم تمام نشد و کشیده شد به فرق دانشجویان آزاد و سراسری، و اینکه دانشجویان کامپیوتر باسوادتر هستند یا آی‌تی‌ها. من چون دختر خوب و فروتنی هستم زیاد سر به سرش نمی‌گذاشتم و این هیچ ربطی نداشت به اینکه کم می‌آوردم. بعد یک جایی، سین مجبور شد که برای پروژه‌ی دیتابیس‌اش از من کمک بخواهد و  سی دقیقه در واقع از آسمان برای من افتاد تا در موقعیتی که سین مجبور بود همه‌اش لبخند بزند حالی‌ش کنم دانشجوهای آی‌تی خیلی بهتر از نرم افزارها هستند!وردم. ‌آو.
امروز عصر که داشتم در پارکینگ را باز می‌کردم بعد از کلی وقت سین را دیدم که داشت از توی کوچه رد می‌شد. خب از آن روزها خیلی گذشته و ما دیگر زمینه‌ای برای دشمنی نداریم. ذوق زده نشدم از دیدنش، ذوق مرگ شدم رسما. بعد از کلی سلام و احوال پرسی،  پرسید که دارم چه کار می‌کنم و این‌ها. من هم گفتم که برای کنکور ارشد دارم می‌خوانم که البته حرف مفت زدم چون من هنوز در حال استراحتم و اصلا عین خیالم هم نیست. بعد یک دفعه قیافه‌اش شبیه همان روزها شد و پرسید که جدی؟ چون خیلی وقت است چراغ مطالعه ام خاموش است و کار خوبی می‌کنم اگر درس را ول کرده‌ام و این آخر و عاقبت همه‌ی دانشجوهای آی‌تی‌ست و همه‌شان باید بروند ظرف بشورند و البته چون کسی پیدا نمی‌شود که یک دانشجوی آی‌تی را بگیرد بنابراین به کارِ همان ظرف شستن هم نمی‌آیند. بعد ازینکه من برایش با دقت توضیح دادم که حالا دیگر همه ظرف‌ها را پرت می‌کنند توی ماشین  ظرفشویی و ... رفتیم خانه‌هایمان و من به این نتیجه رسیدم که کلا بعضی آدم‌ها عوض نمی‌شوند. بعد اس.ام.اس آمد  از سین که بیا پشت پنجره. رفتم پشت پنجره و اتاق سین را نگاه کردم که کاملا تاریک بود. یک دفعه چراغ مطالعه‌اش روشن شد و خب، سین آدم بی‌ادبی‌ست و من انگشت شست‌اش را خیلی خوب تشخیص دادم. بعضی آدم‌ها نه تنها عوض نمی‌شوند که بدتر هم می‌شوند. 
رفتم همه‌ی کتاب‌ها و جزوه‌هایم را درآوردم و گذاشتم روی میز تا فردا مرتبشان کنم. آدم یک دشمن خوب داشته باشد، بهتر از صد تا دوست عمل می‌کنند گاهی. این‌ها را گفتم که بگویم من از امروز به صورت کاملا رسمی درسم را دوباره شروع کردم. دو ماه است که دارم به عناوین مختلف از زیرش در می‌روم، "می‌خواهم" اما تنبلی مانع می‌شود مدام. دشمن عزیزم یادم آورد که دیگر وقتش رسیده است. درسِ کنکور و البته کارهای امتحان زبان، که این‌بار اگر لازم شد با کمک ملائک بر بچه‌ننگی غلبه کنم و بروم خبر مرگم پی زندگی‌ام.

11 comments:

  1. سرما خوردم، حس نداشتم دو بار از روش بخونم
    اینه که می‌تونه کاملا دری وری باشه و حتی فراتر. بعله

    ReplyDelete
  2. من نمی‌دونم چرا هیچ‌وقت با این‌جور انگیزه‌های محرک کنار نمیام

    یه چیزی توشون هست که وادارم می‌کنه دوست‌شون نداشته‌باشم

    ReplyDelete
  3. ببینم یه دو سه تا ازین دشمنا سراغ نداری بفرستی سمت ما تا شاید یه تکونی دادیم!؟!؟
    البته ما ازونجا که تنبل تر از این حرفاییم با این دشمنا طرح دوستی میریزیم تا وقتی اون درس خوند فقط خوشحال شیم و هیچ حس رقابتی درمون بر انگیخته نشه!!!!:دی

    درخت گردوووو رو عخشه!!:دی

    باز هنوز هوا سرد نشده تو سرما خوردی!؟ رفت تا آخر زمستون دیگه!!‏

    ReplyDelete
  4. یک‌بارگی؛
    والا فک کنم انقدر گفتی که دیگه رو منم اثر نداره!:))
    بد نیست، وقتی یه حس انرژی مثبتی به آدم بده. البته که منظورم اون حس لج و لج بازی و حرص و عصبانیت و اینا نیست چون اینا بدتر دافعه درست می‌کنن
    اینجور تحریکا همیشه به من یادآوری می‌کرده که چی میخوام،وقتی یکی رو می دیدیم که دنبال خواستش داره می‌ره، منم ذوق می‌کردم می‌رفتم دنبال خواسته هام
    شکر خدا همینم دیگه روم اثر نمی‌کنه. این متن مال چند روز پیشه، که همون شبش اثرش خوابید.الان گذاشتمش گفتم شاید موجب تحریک شد
    که همون یک درصد احتمالش رو هم لطف کردی خنثی کردی:دی
    .
    سینا؛
    والا پسر پایه باش یکم انگیزه ایجاد کنیم برای هم! بلکه سال دیگه این موقع دو تایی تو راه قزوین بودیم. من اصلا دارم جدی به فکر می افتم که درسو ول کنم انقدر که بی حوصلم

    ReplyDelete
  5. آخه تو هر دفعه می‌گی از سر حرص و لجبازی و اینا نیست
    ولی عملن چیزی که به عنوان محرک اون کار، از رفتارت منتقل می‌شه (این‌جا توسط متن) همیناست


    خب من خبر نداشتم از اوناش دیگه! شرمنده :دی

    ReplyDelete
  6. :))

    کاش منم اینجوری تکون میخوردم
    و از این گردوها و باقی قضایا هم داشتیم

    ولی بخون!
    بی سواد ِ ظرف شو
    :D

    ReplyDelete
  7. چقدر مؤثر بوده حضور این دشمن دیرینه :دی
    شما نمیتونستی یکی دو ماه زودتر بری در پارکینگ رو باز کنی؟
    ولی واقعاً ایول به این همه فعالیت های محیرالعقول که شما دو تا انجام میدین. دست مریزاد.
    کلی منتظر خبرای خوب و اینا هم می مونیم

    ReplyDelete
  8. من هیچ وقت همچین دشمنی نداشتم، اما رقیب چرا
    رقیبم همیشه نزدیک ترین رفیقم بود
    برای همین اگه یکیمون شکست می خورد جفتمون می پکیدیم

    اما چماق چرا
    چماق داشتم تو سرم بخوره، مقایسه شم، از درون خورده شم
    ولی متاسفانه هیچ وقت تا خودم نخوام، هیچی دیگه تکونم نمی ده!ا


    این جریان چراغ مطالعه رو که گفتی در مورد من ناخواسته صادقه
    اتاق من مشرف به مهمونخونه ی عمومه. پسرعموم چهار سال از من بزرگتر بود و کنکوری
    و به شدت زیر درس در رو
    بعد هرشب می اومد چک می کرد من تا چند بیدارم دارم درس می خونم واسه مدرسه
    عذاب وجدان گرفته بود. پا به پای من بیدار می موند اون کنکور می خوند من درسای مدرسمو
    بعد که قبول شد و هیشکی باورش نمی شد رقیبشو لو داد :))
    ناخواسته شدم سبب تحریکش
    برای تو هم اگه جواب می ده، چراغ اتاقشو از دست نده
    ;-)

    ReplyDelete
  9. امین؛
    =))))
    پسر پاشو بیا این خونه رو اجاره کن اینا دارن میرن آمریکا. گردو که هست،منم که هستم، تو فقط باید چراغ مطالعتو روشن کنی
    بی سواد ظرف شور هم عمته!:دی

    خیال سبز؛
    بابا اسمشو گذاشتم دشمن. کلی بچه ی خوبیه. کلی ما به هم کمک کردیم. کلی من بهش عاشقم. ازون نظر نه البته:دی
    دوست خوبیه، خیلی

    مرسییییییییییی پسر!خیلی زیاد
    ببینیم امسال چی میشه
    ما کارمون به کجا میکشه آخر

    سرور؛
    اصلا اصلش همون خواستنه. تو وقتی بخوای خودت میگردی دنبال یه محرکی
    وقتی نخوای هم،زمین و زمان برسه به هم هیچ اتفاقی نمی افته
    آره!:)))

    ReplyDelete
  10. اتفاقا منم یه "ص" دارم که اتاقش دقیقن رو به روی اتاقمه.از وقتی فنچی بیش نبودیم با هم درس می خوندیم ولی بخبختی یکی از یکی خنگ و خل تر.عذاب وجدان که ایجاد نمی کنه هیچ باعث آرامش روحمم میشه.
    .
    تازشم این اولین کامنتی بود که اینجا میذاشتم!ا

    ReplyDelete
  11. ماریه!ا
    ای ول=))))
    یعنی حس کردم این ادمایی که باعث آرامش روحن رو ها
    خیلی کیف می‌ده!ا

    بعله،بعله اولیش بود فک کنم:دی
    فرش قرمز و اینا

    ReplyDelete