Sunday, July 31, 2011
Saturday, July 23, 2011
b a s t e r d s
انتقام زشتیهای دیگران را هم از خودم گرفتم. اینطوری شد که وقتی داشتند چایشان را با قند میخوردند و صدای هر هرشان بلند بود، من دنبال جای خالی میگشتم روی بدنم تا چاقو را تا دستهاش فرو کنم.
نیمه شب بدیست. خندههاشان نشستهاند روی تخت من، کنار نمیروند. یک "بیشرف" نگفتهی بزرگ گیر
کرده توی گلویم. نیمه شب بدیست.
Friday, July 22, 2011
There is a dot at the end
هر چیزی فقط باید به اندازه ی کافی تکرار شود تا اهمیتش را
از دست بدهد؛
متاسفانه یا خوشبختانه، هر چیزی.
نشسته بودیم تمشک میخوردیم که کشف کردیم دوست نداشتن آدمها دارد برایمان عادت میشود. بقیهی تمشکمان را خوردیم و فکر کردیم هوا چقدر خوب شده این چند روزه.
Wednesday, July 20, 2011
Lemon tree
خلقم خوش است. میگذارم
پرستو تمام روز را تمرین گام کند چون دلش میخواهد. بنابراین خلق پرستو هم خوش میشود.
توت فرنگی زنگ میزند که آی کجایی و بلند شو بیا که من حالم ناخوش است و افتادهام
این گوشه و آدمها همینطور الکی میمیرند و فلان. کلاسهای عصر را کنسل میکنم. در
نتیجه حال بچهها هم خوش میشود. زنگ میزنم آژانس بیاید دنبالم. مریض به سوپ
آماده و بازاری حساس است در نتیجه سر راه هویج و رشته و جو و شیر و هر چیزی که حس میکنم توی سوپ میریزند میخرم (
بله، رشته و جو با هم). یک ده تومنی میدهم دست راننده، بقیهاش هم مال خودش. طبعا
خلق راننده هم خوش میشود، لبخند میزند. توی لابی موهایم را مرتب میکنم، از هزار خان
رستم میگذرم تا به اتاقش میرسم. یک سره غر (قر؟) میزند که آی همهاش تقصیر شهر
مزخرف توست با این هوای مزخرفترش و من دیگر اینجا پروژه برنمیدارم و فلان و
بیسار. من طبعا فقط لبخند میزنم. کیسه ها را میگذارم توی آشپزخانه و میروم سراغ
لپ تاپ تا ببینم یک جای این اینترنت توضیح داده که برای سوپ پختن دقیقا چه موقع
باید همه چیز را ریخت روی هم یا نه . متاسفانه هیچ کدامش به درد من برای پختن یک
سوپ خوش اخلاق نمیخورد. شروع میکنم به اختراع سوپ. نصف شیشه آبلیمو هم میریزم
که اگر بدمزه شد طعم آبلیمو بگیرد حداقل. سوپ را که میخورد صورتش مچاله میشود از
شدت ترشی. ولی معجزه ی عشق این است که علاوه بر کوری از نظر بینایی، از نظر مزه هم
کور است. هدفونهایم توی گوشم بلند بلند درخت لیمو میخوانم. خاصیت دیگر عشق این
است که علاوه بر انواع کوری، کر هم هست. نتیجه، خوش شدن خلق توت فرنگیست؛ انقدر
که قول میدهد اگر به خاطر سوپ من افتاد و مرد، من میتوانم آی-فونش را بردارم.
امروز عین این جتهایی که همه مسیر را علامتگذاری میکنند با آن دود سفید، علامت گذاشتم. در نتیجه
از شدت خوش خلقی به مرز مردن رسیدم نصف شبی.
پ.ن 1: از حروف اول
اسم استفاده نمیکنم از حالا. چون مثلا میمِ من، میمِ من است و نباید با میمِ این
همه وبلاگنویس قاطی شود. هر آدمی معمولا یک تصویر فرعی یا اسم فرعی دارد توی ذهن
من. از همانها استفاده میکنم که دوستتر هم دارمش.
پ ن 2: این را گوش کنید، بخندید، بیدلیل، لطفا.
Saturday, July 16, 2011
Friday, July 15, 2011
Monday, July 11, 2011
Close your eyes, tomorrow may never come
یک
روزی باید باشد که آسمان را ابرهای پفکی بگیرد،
که پروانههای خشک شده پرواز کنند به همه طرف،
که گلهای دامن من پراکنده شوند توی هوا،
که خدا
دستهایش را باز کند، زمین را بغل کند و قول بدهد دیگر هیچ بچهای هیچ جای دنیا
نشیند توی صف شیمی درمانی
پ.ن: برای تو، برای چشمهایت، برای سر کچلت، برای پروانههای
چسبی روی سرمت که انقدر دوستشان داری،
و برای آن روزی که موهایت بلند شود، عین پیچک
بپیچد توی راهروها، از پنجرهها برود بیرون و همینطور کش بیاید روی زمین و تو
همینطور ذوق کنی برایشان...
Saturday, July 9, 2011
َAnts
ستون مورچهها از گوشهی دیوار رد میشوند. مقصدشان را تا
روی بالکن میشود با چشم دنبال کرد. ته پاکت بیسکوییتم را خالی میکنم سر راهشان.
یاد تو میافتم و نوشتهات زیر قاب؛
تقصیر من نبود
تقصیر شکل خندههایت بود
و بیسکوئیت خردهای که ریختی گوشهی دیوار برای مورچهها
....
میخندم. هر وقت مورچه میبینم یاد تو میافتم. هر وقت یاد
تو میافتم میخندم. چقدر خوب است کسی باشی که دیگران بعدها به یادت لبخند بزنند.
خودکارم را برمیدارم. دور بوستون خط میکشم. یکم از چایم
میریزد روی دریای سیاه. دریای سیاه میشود رنگ چای. یکم بیسکوییت خرده قاطی لکهی
چای میکنم. باشد برای ماهیهای دریای سیاه، چای را بیسکوییت بخورند.
وجب میگیرم. چه آدمِ دورِ دوری میشوم. اسکورپیون میخواند،
من با سوت همراهیش میکنم و بینش با مورچهها و ماهیهای دریای سیاه چای و بیسکوییت
میخوریم.
Thursday, July 7, 2011
Essense of life
همین لحظه، با یک بازهای اطرافش، من یک دختر 24 سالهی خوشحالم؛ فقط یک دختر 24 سالهی خوشحالم. حالا بازه اش تا هر کجا که هست، باشد. خیالی نیست.
یک آهنگ خوب فرانسوی گوش کنیم با هم؟
Monday, July 4, 2011
Subscribe to:
Posts (Atom)