Pages

Sunday, February 17, 2013

White Rabbit

 ته فنجان قهوه‌ام را نگاه میکند، می‌گوید واااای همه جایش کانگارو است!...عازمی به سلامتی؟ می‌خندم.
آخر آلیس در سرزمین عجایب؟ آلیس دوباره می‌خوابد و رویای دیگری شروع می‌شود.

Alice in...

از توی راهرو قدم می‌زنم. چراغهای سقف، یکی روشن، یکی خاموش، یکی روشن، یکی خاموش. پنجره باز است. اینجا که همه‌اش آسمان است رویای من بوده. اینجا که از پشت تپه صدای زنگوله می‌آید، اینجا که باد پنجره را می‌کوبد...صورتم یخ می‌کند. موهایم را خیلی وقت است انقدر کوتاه کردم که با هیچ بادی تکان نمی‌خورد. وسایلم را آرام جمع می‌کنم. انقدر که هیچ کس نیست، حتی نفس‌هایم اکو دارند. دم، بازدم، دم، باز دم. راستی آخر آلیس در سرزمین عجایب به کجا رسید؟ تشت را می‌گذارم زیر شیر آب داغ. خودم را توی آینه دستشویی نگاه می‌کنم؛ دنیا می‌خندد. دنیا هرچقدر بیشتر فکر می‌کند کمتر حرف می‌زند و بیشتر می‌خندد. در بالکن را باز می‌کنم. ششششششش، تشت آب را می‌ریزم توی بالکن. خاک ها‌ را می‌شوید. بوی خاک بلند می‌شود. آخر هر رویایی بیدار شدن است. ششششششش یک تشت آب دیگر. خداحافظ خرگوش سفید من.