میم زنگ زد که بلند شو بیا، دلم گرفته. دوباره باردار است، دوباره استراحت مطلق. بچهی قبلی نارسایی قلبی داشت، درست مثل این دو تا بچهی تازه که عکسهای سونوگرافیشان را زده به در و دیوار. تا آن موقع نمیدانستم که نوزاد را هم میشود عمل کرد، چه برسد به عمل قلب، آن هم دو بار. خودش رفته بود بچه را تحویل گرفته بود از سردخانهی بیمارستان. قبر بچه دیدهاید؟ من ندیدهام.
.
دو تا ساک آبی و صورتی برایشان گرفتهام که با خودم ببرم. داخلشان را پر کردهام از هر وسیله ی نوزادی که خوشم میآید. صورتیها برای شازده خانوم، آبیها برای گل پسر.
.
میم از ترس یک جور عصبی گونه ای تکان نمیخورد. هی میخوابد. حوصلهام سر میرود وقتی خواب است. اگر همین اینترنت نبود دق کرده بودم .
.
کارگر شبانه روزی گرفتهاند. سنش زیاد به نظر میرسد. نگاهش مات است. دستهایش را حنا میکند. یک قسمت چادرش انگار به خاطر حرارت جمع شده باشد، برق میزند. لهجه دارد، خیلی زیاد. کم حرف میزند، ولی همان وقتهایی هم که میزند بیشترش را نمیفهمم. میم میگوید خیلی فقیرند.
.
چمدانم را بستهام. دارم برمیگردم به زندگی خودم. هرکاری میکنم نمیشود حس فرار از صحنهی وقوع جنایت را نکنم. جنایتی که نمیدانم چه کسی دارد مرتکب میشود و اصلا من چه کارهام که بخواهم فرار کنم. چمدانم را که میگذارم دم در کارگرشان میآید جلو دستم را میگیرد، یک کاغذ تا شده میگذارد کف دستم. حرفهایش را نصفه و نیمه میفهمم. با گوشهی چادرش اشکهایش را پاک میکند تند تند. قسمت جمع شدهی چادرش جلوی چشمم است تمام مدت. خدا لعنت کند این زندگی را.
.
یک تای کاغذ را باز میکنم، دو تا هزاری مچاله شده میافتد بیرون. گفته بود نذر داشته پا برهنه برود حرم، اما نتوانسته. نامه نوشته، گذاشته لای این کاغذ که من بیاندازم توی ضریح؛ نامه و دو تا هزاری مچاله.
.
فرودگاه مشهد است. تاکسیها پشت سر هم ایستادهاند. از بلندگو شماره اعلام میشود تند تند. راننده مقصد را میپرسد. فکر نمیکنم. فکر کردن نمیخواهد.
.
گنبد حرم را نگاه میکنم. اعتقادی ندارم، هیچ وقت نداشتم فکر کنم. کفشهایم را میگیرم دستم. میخواهم همه چیز همانطور باشد که میخواهد. هوا سنگین است. فکر می کنم به اینکه یک روزی از اینجا میروم و دیگر هیچ وقت برنمیگردم، میروم و دیگر بر نمیگردم، میروم و دیگر برنمیگردم.
.
یکی از بچههای میم داخل رحم از عفونت مرد. جنین هفت ماهه دیدهاید؟ اندازهی کف دست است. آن یکی داخل یکی از همین دستگاههاییست که توی فیلمها دیدهایم. قبر بچه دیدهاید؟ من ندیدهام. میم به اندازهی همه ما دیده است.
.
یک وقتهایی به ساک آبی فکر میکنم و کفشهای کوچکی که توی جیب کنارش گذاشته بودم.