همیشه اعتماد از روی انتخاب نیست، گاهی از روی اجبار است. و فرق است بین اعتماد از روی اجبار و اعتماد از روی اختیار. در اولی خطر غافلگیری حذف میشود، در دومی خطر خریت اضافه میشود.
دم در ساختمان که داشتیم خداحافظی می کردیم، گفت "همان سلامی که کردید تمام روزم را ساخته،
شکل سلام کردنتان انقدر جالب و با نشاط و عجیب است که از ذهنم نمی رود".
خوشحال شدم؟ خیلی بیشتر از این حرفا. تو فکر کن توی این دنیای پر از آدم های غم پرست که جماعتی را به غم پرستی تشویق می کنند بتوانی به این سادگی آدم ها را خوشحال کنی. به خودم می بالم؟ کاملا. اعتماد به نفس اگر ده تا خط داشته باشد، من الان از خط یازدهمش رد شدم! یک نفر من را بگیرد تا مثل این بادکنک های هیدروژی نچسبیدم به ابرها
یک کوه درس دارم اما نشستم پای دوخت و دوز. در واقع گذاشتم خانوم هایده بخواند و یاد کارهای نکرده ام افتادم که یکیش همین دوخت و دوز بود. دکمه ی پالتوم را محکم کردم، مقنعه ام را
درست کردم، گردالوی پشمالوی شالم را دوختم،... یکی دیگرش هم مثلا میتواند آپ کردن پستهایی باشد که همینجوری ماندهاند توی یک فایل ورد.
آب را گذاشتم جوش بیاید. جوش که آمد، لیوان چایم را که گذاشتم روی میز، بعد پستها را به ترتیب میگذارم. ترکیب تنهایی و شب تعطیل و خانوم هایده همین یک بار استثنائا حال جالبی دارد.بیسکوییت کِرِم قوه و چای را البته اضافه کنید به این ترکیب. خب، برویم سراغ آب جوش.