خب این اولین بازی وبلاگیست که دارم شرکت میکنم و به نظرم خیلی هم بامزه است. قبلش هم البته باید اعتراف کنم که من زیاد بازیهای وبلاگی را دوست ندارم اما این یکی را خیلی خوشم آمد و رفتم توی کامنت دونی حیاط خلوت و قیافهام را شبیه این گربههای مادر مرده کردم تا یک دعوتنامهی مخصوص گرفتم و البته تلفات هم در بر داشت این دعوتنامهی شخصی و خیلیها از حسادت مردند و زنده شدند و اینها.
.
بدترین اتفاق: یادم نمیآد و این یعنی خیلی خوب.
خوبترین اتفاق: خوب شدن مامانم.
بدترین تصمیم: اعتقاد آنچنانی ندارم به تصمیم بد. هر تصمیم در شرایط خودش لابد بهترینی بوده که به عقلم میرسیده، و یا گاهی تنها راه.
بزرگترین پشیمانی: همهی فرصتهایی که با چشمان باز مفت فروختم.
فرد تأثیرگذار زندگی: تقریبا همهی آدمها. حتی آنهایی که دوستشان نداشتم، بر وزن ادب از که آموختی. دلیلش؟ من از آنها هستم که نمیدانم چه میخواهم، ولی میدانم چه نمیخواهم.
آرزوی زندگی: سهم یک نفر را از هر چیزی که از انسان میتواند بگیرد، بدهم.
اعتقاد به معجزه: همان شانسست. من به شانس اعتقاد دارم.
اعتقاد به خوششانسی: خب من به شانس اعتقاد دارم، خوش شانسی و بد شانسی اش فرق نمیکند.
خیانت: نقطهای که آدمها تمام میشوند. بعضیها را میشود برد سر یک خط جدید، ولی بیشتریها را باید آخر همان خط رها کرد.
عشق: داستانیست که به تعداد آدم ها راوی دارد! بد اگر روایت شود، زندگیتان نابود میشود.
دروغ: دروغ های مهم آن کوچکهاست که بین لبخندها و نگاهها رد و بدل میشود. بزرگهایش، کلامیهایش، دیر یا زود لو میروند.
از که بدم میآید: شاید از هر کسی که زیباییهای قابل دوست داشتنش را ندیده باشم و بدیهای آزاردهندهاش را بیشتر دیده باشم. کاش این سوال "از چه کاری بدت میآید" بود.
تا به حال دل کسی را شکاندهاید: همه ی سعیم این بوده و هست که جواب این سوال منفی باشد، و البته که نیست، و البته که نیست. یک وقتهایی از روی حماقت بوده، یک وقت هایی از روی عصبانیت، یک وقت هایی هم شاید از روی اجبار.
دلیل انتخاب اسم وبلاگ: کلمهی مورد علاقهی من در زبان انگلیسی.
از بچههای وب چه کسی را بیشتر دوست دارید؟ راستش من حساب نوشته را از خودِ آدمها جدا کردهام و میکنم به صدها دلیل. سوال میگوید چه کسی را، نه نوشتههای چه کسی را. در نتیجه جواب واضح است: همهی دوستانم اینجا (سلام!).
تعریفی از زندگی خودم: من را اگر کلمه کنید، معلق خوب منظور را میرساند. مثل خیلی از آدم ها، یک تجربهی شکست خورده را بارها تکرار میکنم و مشکل اینجاست که نمیفهمم دارم اشتباه میکنم یا نه. نمیتوانم تصمیم بگیرم که کجا حال را بچسبم کجا آینده را، کجا باید ایستادگی کنم، کجا باید رها کنم، کجا باید از اول شروع کنم، کجا باید مسیر را تغییر دهم و...
خوشبختی: بیخیالیهای بین راه. مطلقش یک جفت چشم بسته میخواهد.
این واژهها یادآور چه چیزی برایتان هستند؟
هلو: دلستر
خدا: خوب و مهربان است. ممکن است زاده شده باشد و ممکن است زاده نشده باشد. ممکن است زیبای بی نقص باشد ممکن است نباشد. میتواند اشتباه کند. در هر حال خدای من است و انگشتم را میکنم توی چشم کسی که فکر کند فقط تعریف ذهنی خودش یعنی خدا.
امام حسین: عاشورا، دیگهای بزرگ غذا، بهزیستی، آسایشگاه.
اشک: سه نقطه.
کوه: تونل.
فرار از زندان: بریم، با هم؟
هوش: میتواند تلهی بزرگی باشد.
خواهر شوهر: عمه!
رنگ چشمهایم: مشکی؟ قهوه ای؟ نمیدانم! به هر حال، آبی را مطمئنم نیست.
رنگ مورد علاقه: هر رنگی به غیر از خانواده ی قهوه ای. آبی و صورتی را خیلی دوست دارم.
جواب تلفن و ارتباطات: غیر از چند نفر، جواب بقیه را با تاخیرهای یکی-دو روز به بالا میدهم. و این برای این نیست که آدمِ گ.. هستم و یا ارتباط با آدم ها را دوست ندارم، برای این است که خیلی تنبلم در جواب دادن.
کلام آخر: آدمها را یا نبخشید، یا بدون کینه ببخشید.