Pages

Sunday, August 21, 2011

Wuthering Heights



بلندي‌هاي بادگير (اميلي برونته) را پانزده سالم بود که خواندم. اولين تجربه‌ی من از يک رمان تلخ که البته بعدترها هميشه تلخ‌ترين هم ماند. آنقدر رنجي که توي تک تک کلمه‌هاي داستان است از همان ابتدا تا انتها عذاب‌آور و واقعي‌ست که هنوز بعد از 9سال قلبم مي‌گيرد فکرش را که مي‌کنم. هيچ وقت هيچ نوشته‌ي ديگري نخواندم که نويسنده‌ براي نشان دادن عذاب و دردي که آدم‌ها براي هم مي‌سازند نصف اين رمان موفق شده باشد. اثرش به مراتب بدتر هم شد وقتی که زندگی‌نامه‌ی امیلی برونته را شنیدم. گاهی پر رنگ‌تر از یک شاهکار ادبی، کشف شخصیت و زندگی آدم پشت اثر است که حتی گمانش را نمی‌بری.

چند وقت پيش‌ سريال دو قسمتي‌اي را که شبکه پي.بي.اس براي برنامه‌ي مسترپيسز از روي اين رمان ساخته بود می‌ديدم (به نظرم بهترين نسخه‌اي‌ست که از روي اين رمان ساخته‌اند؛ چه از نظر وفاداري به متن، چه از نظر ساختار، چه از نظر موسيقي متن). خيلي از قسمت‌هاي داستان از يادم رفته بود، ولي دردآورترين‌ها را آنقدر به وضوح يادم بود که انگار همين حالا کتاب را تمام کرده‌ام و نه 9 سال پيش. درد و ترس پر رنگ‌تر از يک حدي که باشد آدم براي همه‌ي عمرش انگار حملشان مي‌کند بي آنکه بفهمد؛ از يک رمان بگير تا يک تصوير تا آدم‌هاي خيلي واقعي. مي‌چسبند به آدم، عين خالکوبي‌اي که خواسته و ناخواسته اثرش مي‌ماند همه عمر. 

23 comments:

  1. همون جوری که میشه خالکوبی رو پاک کرد بالاخره یه چیزایی پیدا میشه که این دردها رو بشوره و با خودش ببره و هیچ اثری ازشون باقی نذاره.‏هر چند خیلی هم آسون نباشه.‏

    ReplyDelete
  2. البته خالکوبی پاک نمیشه هیچ وقت کلا برای همین مثالش زدم

    اثر هیچ چیز از بین نمیره(فرق داره با فراموشی)و فقط نوع و اندازه ی تفاوتی که ایجاد میکنن متفاوته. وقتی چیزی اثرشو گذاشت، گذاشته
    بحث فراموشی و گذشت زمان نیست. حرف از اون اثریه که باقی میمونه. کوچکترین چیزا روی کل دنیا اثر میذارن، چجوری میتونی بگی اثر چیزی که انقدر مستقیم و شدید وارد روح و روان آدم میشه قابل از بین رفتنه؟

    ReplyDelete
  3. من نخوندمش، از این روسکوت می کنم
    ولی پیرو بحث بالا با دنیا بیشتر موافقم که اصولا هر انسان یا واقعه ای که برای آدم پیش میاد اثرشو میذاره و هیچوقت هم از بین نمیره. شاید خیلی زیر پوستی و محو باشه ولی هست. بالاخره تو رفتارمون، فکرمون، کلاممون خودشو یجوری نشون میده. شاید حتی خودت هم متوجهش نباشی چه برسه به دیگران ولی از اونجا که متاثری ازش و جزوی از معلومات و تجربه ت شده از این رو غیرمستقیم همه چیزتو تحت تاثیر قرار میده و پاک شدنی نیست

    ReplyDelete
  4. سلام. اين رمان معروف رو نخوندم
    فکر می‌کنم يک چيز می‌تونه اثر يک رويداد رو از بين ببره
    و اون تغيير دريچه‌ايه که از اون دنيا و رويدادهاش رو می‌بينم
    منظورم مثبت‌نگری و اينها نيست
    منظورم به‌طور کل آشکار شدن ابعادی از هستیه که باعث می‌شه
    قوانينی رو که تا الان بهشون باور داشتيم زير و رو کنه
    برای مثال اگه يک شخص، بُعدی از هستی براش مکشوف بشه و ببينه
    اون دردهایی که در زندگی کشيده به اون شکلی نبودن که اون می‌ديده
    اثر اون درد همون لحظه عوض می‌شه و ماهيت اون رويداد براش تغيير می‌کنه

    ReplyDelete
  5. بهت واره؛
    همیشه فکر کردم که معنای واقعی "رمان" رو فقط از رمان های کلاسیک میشه فهمید. یک اصطلاحی داریم که میگیم "اصل جنس"؟ به نظر من اصل جنس‌اند واقعا
    هرچند که ممکنه با سلیقه هرکسی جور نباشن
    .
    علی؛
    سلام بر برادر قرمز پوش
    من معتقد به فراموشی هستم، ولی معتقد به از بین رفتن اثر چیزی نیستم. هرچیزی اثر خودش رو در همون لحظه میذاره در ناخوداگاه ما. حتما این رو شنیدید که میگن شخصیت ادما در دوران کودکیشون شکل میگیره. ما حافظه ای نداریم از دوران کودکی و نوزادی که بخوایم مروررش کنیم و یا طور دیگه ای بهش نگاه کنیم، اما ذره ذره ی محیط روی ما تاثیر گذاشته.
    اینه که فرض دیدن بُعد جدیدی از زندگی که باعث بشه دردها رو جور دیگه ای ببینه، اصلا نمیتونه اتفاق بیفته

    ReplyDelete
  6. سلام بر خواهر قرمز پوش
    يک مثال خيلی کوچيک می‌زنم
    مثال کامل نيست اما تا يه جاهایی منظورم رو می‌رسونه
    شخصيتی به اسم "آ" از اسم "اکس" خوشش نمی‌ياد
    با شنيدنش حس ناخوشايندی بهش دست می‌ده
    شخصيت "آ" يه روزی عاشق فردی می‌شه که اسمش "اکس" هستش
    از اين به بعد رنگ و بوی اين اسم براش عوض می‌شه
    ديگه حسی رو که قبلن به اين اسم داشت درش "وجود نداره"ا

    ReplyDelete
  7. علی؛
    آهان متوجه شدم
    اما فکر میکنم چیزی که شما میگید بیشتر برمیگرده به اثری که "برداشت" ما از محیط رومون میذاره
    گاهی اثر بعضی چیزا اصلا از نوع "برداشت ارادی" نیست
    به خصوص حالتایی که در اثر ترس و ضربه های روحی شدید برامون اتفاق می افته.
    مثلا نوع برداشت ما میتونه روی ناراحتی ما برای مرگ عزیزمون اثر بذاره. مثلا اینکه عزیزمون در آرامشه و زندگی بهتری داره در جای دیگری و ...‏
    اما مثلا ضربه ای که از سوء استفاده ی دیگران از اعتمادمون میخوریم غیر قابل بازگشته چون این اثر بی شک وارد ذهن میشه که "انسان قادره در همچین شرایطی این عمل رو انجام بده". حالا اینکه برداشتمون رو تغییر بدیم و طرف رو ببخشیم و..اصلا تفاوتی در این "انسان قادره در..." نمیده. هرچند که با تفاوت برداشتمون از خیلی چیزای اطرافش مسلما از سختیش کم میشه
    مطمئن نیستم مثالم خوب باشه

    ReplyDelete
  8. من اجازه می خوام تو این بحث وارد شم. اون چیزی که علی میگه به یک رویکرد بر میگرده و چیزی که دنیا میگه به رویکردی متفاوت. بواقع اون چیزی که علی میگه در واقع بحث رویکرد رفتاری و تا حدی رفتاری-شناختی در روانشناسی است که سعی میکنه با همایندی محرک مطلوب با نامطلوب در واقع تاثیر پاسخ نامطلوب رو از بین ببره و کمرنگش کنه. از طرفی تو رویکرد شناختی محض سعی میشه این دیدگاه مدنظر قرار داده بشه که افکار نه به صورت واقعیاتی غیرقابل تغییر بلکه به صورت فرضیاتی مطرح اند که قابلیت دگرگونی دارند. از این رو حرف علی به وجهی درسته
    در سوی دیگه دنیا میگه تاثیر اتفاق ها و افراد حتی اگر خیلی رو نباشه بر وجه وجه فکر و رفتار و کلام ما تاثیر میذاره. اون چیزی که دنیا میگه برمیگیرده به رویکرد روان تحلیل گری که اعتقاد داره بخش عمده ای از رفتار تحت تاثیر ناخودآگاهه و بدون واسطه هشیاری بر فکر و عمل تاثیر گذاره و ما غالب مواقع بدون کمک فردی متخصص از وجود اون کاملا بی اطلاعیم؛ امیال سرکوفته و ضربه های روانی از این دست اند. از این رو چون شما از دو رویکرد متفاوت به قضیه نگاه می کنید و جهان بینی متفاوتی دارید هرچی بیشتر توضیح می دید کمتر نتیجه می گیرید.
    میخوام بگم حرف جفتتون درسته هریک به وجهی

    ReplyDelete
  9. دنيا
    سلام. مثال‌هاتون خيليم خوب هستن اتفاقن
    اما فکر می‌کنم در مثال دوم‌تون هم
    که درباره خيانته، نگرش فرد هستش که
    بود و نبود ضربه و شدت و حدت اونو تعيين می‌کنه


    در جمله‌ای که از قول شخص فرضی مثالتون نوشتيد: انسان قادره در همچین شرایطی این عمل رو انجام بده

    بله، اما اين يک واقعيت بديهی درباره انسان‌ها است
    در دنيایی که توش زندگی می‌کنن
    نه اثری که فرد بعد از ضربه‌ ديدن بهش برسه

    يعنی همين الان هم ما می‌دونيم که
    انسان قادره در شرایطی (که ممکنه حتی فکرشم نمی‌کرديم) عمل نامطلوبی رو انجام بده

    البته می‌دونم اين رو به عنوان يکی از مثال‌ها مطرح کردی

    شايد آرامان‌گرايانه به نظر بياد اما در بين متون
    منقول تاريخی گاه به افرادی برخورد می‌کنيم که
    چون نگاهشون خيلی به بالا بوده
    ناهنجاری‌های رفتاری انسان‌ها
    مثل خيانت، بی‌ادبی، تمهت و غيره، براشون
    بی‌اهميت‌تر از اونیه که خيلی‌های ديگه تلقی می‌کنن
    در واقع ذهن و روحشون مشغول مواردی بوده که
    اين کنش‌های نامطلوب براشون "عددی" نبوده
    و روشون "اثر" نمی‌گذاشته

    جمع‌بندی اينکه
    اگه روزی انسان (اميدوارم خودم هم) به اين معرفت برسه که
    تعريف خوبی و بدی، خيانت و وفاداری و غيره اونطوری که قبلن فکر می‌کرده نيست
    آثار نامطلوبی که در روحش به جا مونده بود
    می‌تونن از بين برن چون تعاريف قبلی و در نتيجه آثار و فرض‌های مربوط به اونها بی‌اعتبار شدن

    *


    بهت‌واره
    سلام. متشکرم از توجه و توضيحاتی که اضافه کرديد
    چون در روانشناسی اطلاعات زيادی ندارم
    درباره اون بخش از مطلب شما اظهار نظر نمی کنم
    اما موضوعی که می‌خوام بگم به زبان ساده‌ اينه که
    از نظر من، ما يک دنيایی داريم که نگرش‌ها و افکارمون می‌سازه
    و از اين نظر می‌شه گفت به تعداد انسان‌ها
    دنياهای متفاوتی وجود داره
    اما در طرف ديگه يک عالم يا يک واقعيتی هم وجود داره
    که ورای افکار و نگرش‌های ما است
    اين دنيای دوم قوانين خودش رو داره و نه اون قوانينی رو که ما ساختيم
    من به اين دنيای جديد خوشبينم و بر اين باورم که
    در دنيای جديد انسان خواهد ديد که دردها، رنج‌ها
    کاستی‌ها و غيره فقط در دنيای ماده (به اقتضای قوانينش) دردآورد هستن و نه در واقعيت موجود در ورای اون
    اين دنيای جديد کم يا زياد بسته به ميزان پيشروی‌مون می‌تونه در همين دنيای ماده به روی ما گشوده بشه

    ReplyDelete
  10. سلام. علی جان ببین یه بحثی است. اینکه آیا جهان خارج از ذهن ما وجود داره یا نه؟ بواقع منظور از حرفم یه بحث فلسفی نیست ولی میخوام اینو بگم که در واقع ما بواسطه و از دریچه افکار، باورها، و عقایدمونه که دنیا رو پردازش و مورد شناخت قرار می دیم. به هر نوع باور و دنیایی هم که برسیم(حتی همون دنیای فرای افکار و نگرش ما که گفتی) باز بواسطه افکار و باورهامون به اون رسیدیم. یعنی اصولا دنیایی خارج از باور ما اگر هم وجود داشته باشه بی واسطه شناخت های ما قابل رسیدن و شناسایی نیست. منظور کلیم اینه که هر دنیای جدید باز از فیلتر شناختی ما عبور می کنه و اگر هم بهش برسیم بواسطه شناخت خودمون بهش رسیدیم. بنابراین فک نمی کنم جدا کردن دنیای بیرون و درون کاری شدنی ای باشه. میتوننن این دو دنیا با هم متفاوت باشن ولی اصولا معیار حقیقتشون چیست؟ کدومشون واقعی و کدوم حاصل شناخت های معیوب ماست؟من فک می کنم که هر کسی تفسیر خودشو از دنیا داره و حتی اون دنیای فرای باور نیز باز تفسیر فردی خاص از دنیاس. کوتاه کلام اینکه اگر هم دنیای حقیقی وجود داره از نظر من قابل شناسایی نیست

    ReplyDelete
  11. This comment has been removed by the author.

    ReplyDelete
  12. سلام
    بابت کامنت مفيدتون متشکرم
    حرف شما با در نظر گرفتن اينکه ما الان در حصار ذهن هستيم درسته
    ذهن ما مدام مارو به اشتباه می‌اندازه
    اينکه دنيا از دريچه باورهای ما می‌گذره هم دست‌کم در دنيایی که درش هستيم درسته

    اما اگه همين باورهایی که می‌گيد مفهوم رويدادها رو تحت تاثير خودشون قرار می‌دن در برخورد با ابعاد جديد هستی تغيير کنن چه پيش می‌آد؟
    تفاسير و آثار به خاطر اين تغيير، دگرگون می‌شن

    شايد به نظر بياد که به يک چرخه تکرار می‌رسيم چون
    <
    باورهای ما در برخورد با دنيای جديد تغيير می‌کنن
    و
    دنيای جديد از دريچه باورهای ما می‌گذره

    اما در اينجا يک موضوع ديگه مطرح می‌شه که
    می‌تونه اين چرخه تکرار رو از ميان ببره: انسان معمولن در يک مسير دايره‌ای حرکت نمی‌کنه و باورهاش کم يا زياد يک مسير خطی رو (به جلو يا عقب) طی می‌کنن
    <
    اگه پيشروی رو به جلو باشه باورها
    به اون واقعيت مستقل از "ذهن" نزديک‌تر می‌شن
    در اين صورت ما رويدادها رو رفته رفته نزديک‌تر به
    اون چيزی که واقعن هستن می‌بينيم

    مثلن يک رويداد مستقل از انسان‌ها واقع می‌شه
    و انسان‌ها در برخورد با اون موضع متفاوتی می‌گيرن
    ولی کدوم موضع درسته؟

    می‌شه گفت "همه" چون هر کسی ذهنيت خودش رو داره
    و می‌شه گفت "هيچکدوم" چون باور انسان‌ها در ماهيت اون رويداد اثری نداره

    ReplyDelete
  13. سلام بر شما
    علی جان ببین تقریبا به افق های مشترکی رسیدیم. فقط یه قسمتی هست تو نظراتت که من نمی تونم چندان موافق باشم و یا روش پرسش دارم. اینکه میگی اگر پیشروی رو به جلو باشه باورها به اون واقعیت مستقل از "ذهن" نزدیک تر میشن رو من نمی تونم بفهمم. اول اینکه میخوام بدونم پیشروی رو به جلو یعنی چی؟ یعنی ملاک جلو و عقب بودن چیه؟
    به نظر میاد شما داری یه دنیایی متصور میشی که فراتر از شناخت و باورهای ماست ولی من می گم حتی همون دنیا در شناخت شما وجود داره و مستقل از شناخت شما واقعیتی نداره. حرفم اینه که اساسا هیچ راهی برای شناخت حقیقت وجود نداره چون هر جهانی رو هم که مثال بزنید باز از میان ذهن خودتون و داشته های ذهنیتون مثال زدید که میتونه با واقعیت متمایز باشه. حرف شما در مورد وجود یک دنیای فرای شناخت ما همون قد درسته که هرکسی به هر قدی دنیا رو تعریف می کنه برای خودش. یعنی بین دنیایی که اشاره می کنید و دنیای هرکس دیگه هیچ یک رو نمی توان ملاک حقیقت گرفت چون هر دو از ذهن میان و بی واسطه ذهن حداقل برای خود فرد وجود ندارن.
    فک می کنم حرف آخرم در واقع به نوعی بازگفتار نکته پایانی شما در کامنت قبلیت بود

    ReplyDelete
  14. اینقد "دنیا، دنیا" کردم الان دیگه خود دنیای واقعی( صاب بلاگ) کتکم میزنه. خب بلاگ دنیاس دیگه :))))‏

    ReplyDelete
  15. بهت‌واره
    سلام و متشکر برای به اشتراک گذاشتن مطالبتون

    فکر می‌کنم يکی از معدود موارد اختلافمون اينه که
    شما (البته با توجه به متن) ذهن رو جزئی جدایی ناپذير از انسان می‌دونيد
    ولی من فکر می‌کنم ذهن رو می‌شه پشت سر گذاشت

    بعضی از مکاتب شرقی سرنخ‌هایی دراين‌باره بهمون دادن
    مثل "دريافت شهودی" يا دريافت درونی بدون "ذهنيت قبلی"ا


    موضوع دوم اينکه اگر انسان بپذيره که
    خيلی از رويدادها مستقل از وجودش هستن
    و برای مثال بارون می‌باره چه شخص اکس از بارون خوشش بياد و اونرو رومانتيک بدونه
    و چه از بارون خوشش نياد و اونو دلگيرکننده بدونه
    پس اين احتمال خيلی قويه که بتونه به سرشت اون رويداد
    که به هيچ ذهنتی وابسته نيست برسه
    چرا؟ چون اگه وجود چنين چيزی رو درک می‌کنه اين احتمال قويه که بتونه روزی چگونگيش رو هم بفهمه


    درباره پيشروی و پسروی و ملاکشون
    منظورم کار درست و غلط شبيه چيزی که
    در مذاهب و غيره گفته شده نيست
    صرفن منظورم حرکت در جهت کاهش وابستگی به ذهنه


    درباره استفاده از واژه دنيا منم به همين موضوع فکر می‌کردم
    :))
    خانم دنيا به بزرگی‌تون می‌بخشيد اينقدر از اين کلمه استفاده می‌کنم

    ReplyDelete
  16. سلام علی جان
    مرسی از حوصلت
    من هم فک می کنم در پاراگراف اول وجه افتراقمونو درست توضیح دادید.
    در مورد اون مکاتب شرقی من اطلاعی ندارم و از این رو نظری هم نمیتونم داشته باشم
    اما در مورد پاراگراف سوم باز بحث همیشگی مون شروع میشه. بارون از نظر من هیچ حقیقتی نداره مگر در ذهن یک فرد. یعنی هر نوع کیفیتی برا چیستی ش قائل بشیم باز برگرفته از ذهنه و شناخت بدون ذهن امکان نداره از نظرم
    در مورد پاراگراف بعدی هم فک می کنم حیات انسان به ذهنشه و اصولا انسان بی ذهنیت یا هیچوقت وجود نداشته و یا یک انسان مرده است.‏
    در نهایت فک میکنم چون طرز تلقی ما از ذهن و شناخت با یکدیگه متفاوته و دو چیز مجزا رو میگیم تا ابد هم که بحث کنیم عین دو خط موازی میمونیم. بازم مرسی از نظراتت

    ReplyDelete
  17. من از دنیای عزیز هم به عنوان مجری برنامه به خاطر اینکه این فرصتو فراهم آورد تشکر می کنم. ممنون دنیا جان

    ReplyDelete
  18. سلام. منم متشکر از مطالبی که نوشتی
    شخصن استفاده کردم
    و از مجری برنامه که تريبون رو در اختيار شرکت‌کننده‌ها گذاشت تشکر می‌کنم
    :))

    ReplyDelete
  19. دیشب خوندنش تموم شد. واقعا به قدری از هیت کلیف شاکی بودم که اگه همین جا بود ذره ای تو کشتنش درنگ نمی کردم. هرچند که می دونم اونم محصول خشونتیه که باش شده.
    واقعا تلخ بود. تلخ و ملموس. و چقدر آدمو می کشوند با خودش.
    به زودی نظر کاملمو در موردش یه پست می کنم میذارم تو بلاگم. دوست داشتی بخون

    مرسی از معرفیت دختر

    ReplyDelete
  20. میذارمش همینجا
    "بلندی های بادگیر" روایت خوشی های ناکام، باز تولید نفرت حاصل از تحقیر مدام، و زوال انسان هاست. بلندی های بادگیر یک اثر به تمام معنا کلاسیک است که در نیمه اول صده 18 میلادی به نگارش درآمده است. یک داستان انگلیسی تمام عیار که به خوبی مناسبات اصالت نژادی و طبقاتی بودن جامعه از آن هویداست. بلندی های بادگیر مانند هر اثر کلاسیک دیگر به توصیف ریز محیط و شخصیت ها می پردازد و از این رو بسیار بلند و طولانی است.
    بن مایه بلندی های بادگیر نشان دادن اثر عمیق تحقیر بر انسان ها و پیامد نهایی آن که همان خشم و نفرت است می باشد. در اینجا ما با تسلسل و دور این فرآیند بازتولید نفرت سر و کار داریم؛ به وجهی که هر شخصیتی که تحقیر می شود در پی روزی است که قدرت را بدست بگیرد و خشم حاصل از آن تحقیر را با تحقیر دیگران آرام سازد و دوباره انسان هایی بوجود آورد که مترصد همین فرصت برای کینه توزی و انتقام گیری هستند. از سوی دیگر نویسنده در پی نشان دادن گذرا بودن خوشبختی و ناکامی همیشگی و نهایی است؛ به طوری که اندک خوشی دیری نمی پاید و جای آن را مرگ کسی می گیرد که قصد داشت تا ابد در آن خوشی بیاساید. به نوعی شاید بتوان گفت این نوع نگاه به زندگی حاصل مرارت هایی است که بر روح خود نویسنده وارد شده است و مرگ وی در 30 سالگی نیز شاهدی بر همین مدعاست.

    ReplyDelete
  21. داستان به شدت جذاب و گیراست. از آن نوع رمان هایی که گذر زمان فرموش می شوند و حجم زیاد آنان اصلا به چشم نمی آید. در این میان نباید از ترجمه بسیار عالی "علی اصغر بهرام بیگی" به سادگی گذشت که بخش زیادی از پرکشش بودن داستان حاصل هنر اوست. قصه سراسر پر از اتفاق است، پر از کنش و پر از واکنش های متضاد و ضرباهنگی سریع که خوننده را مدام به جلوتر می خواند. نویسنده با توجه به اینکه فضای کافی در اختیار داشته است در شخصیت پردازی کم نقص عمل کرده است و محیط داستان را با جزئیات تمام شرح داده است. در شخصیت پردازی، بسیاری از جاها در نشان دادن چند بعدی بودن انسان ها و پیچیدگی شان به استادی عمل کرده است ولی شاید تنها ایرادی که بتوان به وی گرفت این باشد که در بخش عمده ای از کتاب شخصیت های زن داستان عمدتا یکجور کنش دارند و پیش بینی پذیر می شوند. هرچند شاید بتوان این استدلال را کرد که از آنجا که اکثر شخصیت های زن داستان ارباب زاده هستند نوع خاص تربیت آنها به این همانندی دامن زده است. با این حال امیلی برونته کاملا هنر بی بدیل خود را در داستان نویسی در همین یک اثر به تنهایی اثبات کرده است.
    نکته ای که شاید برونته باید بدان بیشتر می پرداخت پرداخت تحول ناگهانی هیت کلیف( شخصیت اول داستان) است. به نظرم نیاز بود تا برونته هرچه بیشتر این تحول ناگهانی وی و حرکتش به سوی مرگ را تبیین کند زیرا آنقدر در شخصیت پردازی وی به عنوان انسان کینه توز و منتقم با شدت و واقعی عمل کرده است که حتی مخاطب می تواند باور کند وی بعد مرگش نیز به این خشم و عصیان و انتقام ادامه خواهد داد و هیچ چیزی او را متوقف نخواهد کرد.

    ReplyDelete
  22. بلندی های بادگیر یکی از جذاب ترین و پرکشش ترین داستان هایی است که تا بحال خوانده ام. توصیف فوق العاده، ترجمه عالی، و ضرباهنگ تند به اثر کمک فراوانی کرده است و واقعا قول می دهم از آن رمان هایی باشد که شما را از کار اصلی تان بیندازد. یک اثر کلاسیک ناب و به قول دنیا یک اصل جنس.

    ReplyDelete
  23. علی و پیدا؛
    من کامنتاتونو مرتب میخوندم از ایمیلم اما متاسفانه بلاگر تا همین امروز به من خطا میداد و نمیتونستم جواب بدم. دیگه نظری نمیدم البته چون که بحث تموم شده. ممنون از هر دوتون. من واقعا علاقه دارم وقتی کامنتهای فکر شده رو میخونم
    دوباره مرسی

    پیدا؛
    خوشحالم که خوندی و بیشتر خوشحالم که وقتت تلف نشده بابتش و دوستش داشتی.
    نظرت در مورد کتاب نشون میداد که واقعا رفتی به عمق کتاب.
    شخصیت هیت کلیف یکی از بی نظیرترین شخصیتای خلق شده ست. تو بحث ادبیات کلاسیک شاید در مورد هیچ شخصیتی به اندازه ی هیت کلیف صحبت نشده باشه.
    مرسی از وقتی که گذاشتی و نظرت رو اینجا نوشتی:)

    ReplyDelete