Pages

Monday, August 22, 2011

I have a son

حالت تهوع داشتم. نازی گفت که حتما حامله‌ام. من؟ خندیدم. بعد که آمدم بیرون گفتم نکند واقعا حامله‌ام؟ بعد هی فکر کردم چه خاکی بر سرم کنم. بروم تست بدهم. بعد اگر مثبت بود چه کار کنم؟ بروم یک جایی که بلد باشند بچه را ناپدید کنند؟ از کجا پیدا کنم اصلا؟ بعد که پیدا کردم نکند بلایی سرم بیاورند؟ اینها که قانون بالای سرشان هست باید با سلام و صلوات بروی پیششان چه برسد به آنهایی که نیست. نکند بمیرم؟ نکند یک مریضی‌ای بگیرم؟ نکند بچه دردش بیاید اصلا؟ نکند غصه بخورد؟ بعد هی فکر کردم به دست‌هایش. به پاهایش. به دهنش که یک شکلی می‌شود...؟ هان انگار دارد می خندد. بعد هی فکر می‌کنم به خودم که دارم از این جوراب کوچک‌ها پایش می‌کنم. بعد هی لبخندم بزرگ می‌شود تا زیر چشمم بسکه ذوق می‌کنم. به جهنم، نگهش می‌دارم. رفتنم از ایران را جلو می‌ندازم. بعد حالا اسمش؟ آخ از اسمش پدرسوخته. اگر دختر شد دریا یا آسمان. اگر پسر شد دانوش یا... دانوش! دختر شود بهتر است. می‌شود کلی دامن و لباس صورتی تنش کرد، کلی موهایش را بافت و... هرچند پسر هم شود خوب است، حداقل از خطر "لوس"ی دور می‌شود. برایش از این آدم آهنی گنده‌ها می‌گیرم که ماشین می‌شوند، عین ترنسفورمرز. بعد مادر و پسر با هم بازی می‌کنیم توی حیاط . یک عالمه هم شکلات می‌گیریم با هم می‌خوریم موقع بازی. تازه حتما لُپ هم دارد اگر شبیه من شود. اگر شبیه پدرش هم بشود که  چه بهتر چون... شبیه پدرش چطور بشود؟ من که کار خطرناک خاصی نکردم جدیدا. مگر اینکه روح مریم عذرا حلولی چیزی کرده باشم در من که البته چون با ذره‌بین هم که بگردی دیگر نشانه‌ای از مذهب در من پیدا نمی‌کنی پس فرض نامحتملی‌ست. پس حامله نیستم؟ پس حامله نیستم. اسباب‌بازی‌های که خریدم برای پسرم ناپدید می‌شوند دانه دانه. جوراب‌های کوچک برمی‌گردند پشت ویترین مغازه. پسرم برمی‌گردد توی دلم، کوچک می‌شود، کوچک می‌شود و... دیگر نیست. دیگر نیست؟ پسرم دیگر نیست؟ من می‌مانم و خیابان و این همه آدمی که همینطور می‌روند و می‌آیند و دلم که برای پسرش تنگ شده.

2 comments:

  1. اگه "ش" آخر رو نمی آوردی متنت به کل خراب میشد.
    آفرین

    نگو که اشتباه تایپیه و میخواستی "م" بذاری:)))‏

    ReplyDelete
  2. :)
    ازونجایی که م و ش نزدیک هم نیستن ،میشه نتیجه گرفت که غلط تایپی نبوده

    ReplyDelete