جایی هست آخر یک فیلم ترسناک مزخرفی ( اسمش را یادم نیست اما شبیه سری ارهها، یک سری آدم را میاندازند به جان هم و قانون این است که تا یک ساعت مشخصی فقط باید یک نفر زنده مانده باشد، وگرنه همه کشته میشوند) که تنها آدم زنده مانده قرار میشود رستگار شود؛ از تنها در موجود خارج شود یعنی. بارو بندیلش را برمیدارد، خوشحال و با عجله در را باز میکند. بعد یک لحظه همه چیز متوقف میشود انگار؛ داخل اتاق پر است از آدمهایی که با کولهپشتیهایشان نشستهاند روی زمین و به هم نگاه میکنند. اتاق بسته است، راه به جای دیگری ندارد.
یک جور تاسف باری این صحنه از دو سال پیش همچنان کابوس من است.
آخه تو رو چه به فیلم ترسناک دیدن
ReplyDeleteتو باید بشینی انیمیشن و فیلمای رُمنس نگاه کنی فقط با این روحیه ات آخه
چه حسی داشته اون لحظهی فیلم :| اوه!
ReplyDeleteنمیتونم متصور شم همچین چیزی رو اصلاً. خیلی بده.
سینا راست میگه. چرا میشینی از این فیلمها نگاه میکنی؟ برو اژدهات رو تمرین بده و اهلی کن!
بابا من یه پا اژدرم! چی فک کردین شما!!!:دی
ReplyDeleteبعد این صحنش یک طور بدی بود. یعنی بیشتر بدیش به خاطر این بود که به زندگی واقعی ربط پیدا میکنه
یک جور بدی، یک جور خیلی بدی