Pages

Saturday, February 12, 2011

Everlasting Fears


جایی هست آخر یک فیلم ترسناک مزخرفی ( اسمش را یادم نیست اما شبیه سری اره‌ها،  یک سری آدم را می‌اندازند به جان هم و قانون این است که تا یک ساعت مشخصی فقط باید یک نفر زنده مانده باشد، وگرنه همه کشته می‌شوند) که تنها آدم زنده مانده قرار می‌شود رستگار شود؛ از تنها در موجود خارج شود یعنی. بارو بندیلش را برمی‌دارد، خوشحال و با عجله در را باز می‌کند. بعد یک لحظه همه چیز متوقف می‌شود انگار؛ داخل اتاق پر است از آدم‌هایی که با کوله‌پشتی‌هایشان نشسته‌اند روی زمین و به هم نگاه می‌کنند. اتاق بسته است، راه به جای دیگری ندارد.
یک جور تاسف باری این صحنه از دو سال پیش همچنان کابوس من است.

3 comments:

  1. آخه تو رو چه به فیلم ترسناک دیدن
    تو باید بشینی انیمیشن و فیلمای رُمنس نگاه کنی فقط با این روحیه ات آخه

    ReplyDelete
  2. چه حسی داشته اون لحظه‌ی فیلم :| اوه!
    نمیتونم متصور شم همچین چیزی رو اصلاً. خیلی بده.
    سینا راست میگه. چرا میشینی از این فیلمها نگاه میکنی؟ برو اژدهات رو تمرین بده و اهلی کن!

    ReplyDelete
  3. بابا من یه پا اژدرم! چی فک کردین شما!!!:دی
    بعد این صحنش یک طور بدی بود. یعنی بیشتر بدیش به خاطر این بود که به زندگی واقعی ربط پیدا میکنه
    یک جور بدی، یک جور خیلی بدی

    ReplyDelete