Pages

Wednesday, December 15, 2010

extera


صبح‌ها

 می‌روم مادری می‌کنم برای بچه‌هایی که نزاییده‌ام

ظهرها

درس می‌خوانم برای آینده‌ای که معلوم نیست مال من باشد

بقیه‌ی روز

لیلی می‌شوم برای مجنون‌هایی که مجنون من نیستند

و این بین

گاهی فکر می‌کنم به داشته‌ها و نداشته‌هایم

به اینکه 

نه بچه‌ای بچه‌ی من شد، نه من لیلی کسی شدم دیگر، و نه آینده ممکن است واقعا اتفاق بی‌افتد.

گاهی فکر می‌کنم به دردی که شکل ندارد

می‌گردم برایش شکل پیدا می‌کنم، می‌نویسمش، بعد پاکش می‌کنم

و می‌روم درد آدم‌های دیگر را می‌خوانم

و غصه‌ام می‌گیرد

و دلم می‌خواهد بپرسم ازشان

 یک مادر اضافه نمی‌خواهند؟که برایشان مادری کند؟

یا یک لیلی؟ که با عشق برایشان عاشقی کند؟

و منتظر لبخند دوباره‌شان می‌شوم، تا جشن بگیرم در دنیای خودم

و خط بزنم اسم یک آدم دیگر را که موقتا پرید.


...

پ.ن:حس شکستن تابویی را دارم که شک دارم هنوز برای شکستنش. ممکن است این بلاگ را حذف کنم.

11 comments:

  1. این نوشته خیلی مغموم و مغشوش بود ... ناراحت شدم ... تو اگه اینجا رو حذف کنی باز احتمالن از یه گوشه دیگه جوونه میزنی ! مثل بلاگ های قبلی و حالا اینجا ... پس همینجا بمون و بنویس

    ReplyDelete
  2. حرف های زیادی دارم دنیا... حس هایی که مشترک هستن با تویی که لا به لای این خطوط لمس میشی. انگار که دست میکشم روی این ذهن و تن خسته ت.
    توی این کامنت ها حرفم نمیاد ولی. نمیدونم چرا :(
    دوست دارم باز هم بتابی. باز هم شاینینگ باشی. همین جا. کنارمون. ولی به شرطی که خودت هم همین رو بخوای. نه اینکه واسه خاطر حرف من/ما مجبور به موندن بشی. اگه فکر میکنی با پاک کردن اینجا آرامش بیشتری میتونی بدست بیاری، پاک کن...
    کاش نزدیک بودم. کاش میتونستم کاری بکنم. کاش میتونستم یه ریزه (اگه میتونم) از باری که تحملش میکنی رو به دوش بکشم...

    ReplyDelete
  3. من این حجم تلخ درد را اگر بگویم می‌فهمم، دروغ
    گفته‌ام؛ نمی‌فهمم اما غصه‌ام می‌دهد.
    دنیا کاش این همه بار به دوش نکشد؛ حتی گریه کند
    حتی مدتی لبخند نزند
    ....
    حرف اضافه نمی‌زنم
    دنیا
    ....

    ReplyDelete
  4. سلام
    زندگی ماهيتش اينطوريه
    شايد بشه گفت در اين دنيا سعی می‌کنيم
    تکه‌هایی هر چه بيشتر از پازل زندگیمون رو جمع و اونو کامل کنيم

    باشد اندر پرده بازی‌های پنهان غم‌مخور
    برای هممون آرزوی خوبی و موفقيت دارم

    ReplyDelete
  5. آزاد؛
    دوست ندارم باعث ناراحتی بشم ناراحتیم...شرمنده
    فک می‌کنم "بلاگ" رو "وبلاگ" خوندی
    منظورم همین نوشته بود، که یعنی همینو ممکنه پاک کنم
    وبلاگمو دوست دارم اتفاقا، حالا حالاها هست همینجا
    .
    خیال سبز؛
    مرسی پسر، از این همه حس "کنار آدم بودن"ی که می‌دی
    وبلاگ رو حذف نمی‌کنم، جوابی که به آزاد دادم رو بخون

    ReplyDelete
  6. .
    تلخک؛
    این حجم درد تلخ را زندگی کرده‌ام، زندگی
    دنیا منتظر است به آن روز ، که باز مثل همیشه بایستد و لبخند بزند، که پشتش لبخند باشد...
    ممنون
    ممنون

    .
    علی؛
    به امید روزهای خوبی که در راه باشن
    روزهای بهتر حدااقل

    .
    احسان؛
    ;)

    ReplyDelete
  7. دنیا همیشه یه جور نمیمونه :)
    هر دوتا دنیا رو گفتما :دی

    ReplyDelete
  8. حرفم نمیاد دنیا :(، یعنی یه عالم حرف با یه حس خیلی غریب جمع شده و هجومش سد شده؛ دوست داشتم کنارت بودم و بغلت می کردم، دوست داشتم دستاتو می گرفتم، بااینکه می دونم تنهایی هرکسی منحصر به فرده اما شاید با لمس ذره ای از تنهاییت فقط برای یک لحظه آرومت می کردم
    از این غمها از این دوریها از این لکه های تاریک بیزارم دنیا
    از همه سوالهای بی جواب
    ...
    می نویسم "امید، ایمان، اعتماد" به "خودت و خدا"، می نویسم "دنیــــا" شاید زیبایی کلمه‌ها هنوز اثر داشته باشه
    .
    خیلی وقته که خیلی وقتا به یادتم

    :*
    >:D<

    ReplyDelete
  9. اصلا یکی از دلایلی که من هم نظرم نمیاد ترس از حذف شدن پسته(بلاگ) که البته مسبوق به سابق هم بوده ها. همون پست نتونستن رو می گم.
    صبح ها مادری می کنم
    ظهر ها درس می خوانم
    و شبا هم کامنتای مردمو با پست خودم یه جا پاک می کنم
    به قول دوستان دی:
    1

    ReplyDelete