خلقم خوش است. میگذارم
پرستو تمام روز را تمرین گام کند چون دلش میخواهد. بنابراین خلق پرستو هم خوش میشود.
توت فرنگی زنگ میزند که آی کجایی و بلند شو بیا که من حالم ناخوش است و افتادهام
این گوشه و آدمها همینطور الکی میمیرند و فلان. کلاسهای عصر را کنسل میکنم. در
نتیجه حال بچهها هم خوش میشود. زنگ میزنم آژانس بیاید دنبالم. مریض به سوپ
آماده و بازاری حساس است در نتیجه سر راه هویج و رشته و جو و شیر و هر چیزی که حس میکنم توی سوپ میریزند میخرم (
بله، رشته و جو با هم). یک ده تومنی میدهم دست راننده، بقیهاش هم مال خودش. طبعا
خلق راننده هم خوش میشود، لبخند میزند. توی لابی موهایم را مرتب میکنم، از هزار خان
رستم میگذرم تا به اتاقش میرسم. یک سره غر (قر؟) میزند که آی همهاش تقصیر شهر
مزخرف توست با این هوای مزخرفترش و من دیگر اینجا پروژه برنمیدارم و فلان و
بیسار. من طبعا فقط لبخند میزنم. کیسه ها را میگذارم توی آشپزخانه و میروم سراغ
لپ تاپ تا ببینم یک جای این اینترنت توضیح داده که برای سوپ پختن دقیقا چه موقع
باید همه چیز را ریخت روی هم یا نه . متاسفانه هیچ کدامش به درد من برای پختن یک
سوپ خوش اخلاق نمیخورد. شروع میکنم به اختراع سوپ. نصف شیشه آبلیمو هم میریزم
که اگر بدمزه شد طعم آبلیمو بگیرد حداقل. سوپ را که میخورد صورتش مچاله میشود از
شدت ترشی. ولی معجزه ی عشق این است که علاوه بر کوری از نظر بینایی، از نظر مزه هم
کور است. هدفونهایم توی گوشم بلند بلند درخت لیمو میخوانم. خاصیت دیگر عشق این
است که علاوه بر انواع کوری، کر هم هست. نتیجه، خوش شدن خلق توت فرنگیست؛ انقدر
که قول میدهد اگر به خاطر سوپ من افتاد و مرد، من میتوانم آی-فونش را بردارم.
امروز عین این جتهایی که همه مسیر را علامتگذاری میکنند با آن دود سفید، علامت گذاشتم. در نتیجه
از شدت خوش خلقی به مرز مردن رسیدم نصف شبی.
پ.ن 1: از حروف اول
اسم استفاده نمیکنم از حالا. چون مثلا میمِ من، میمِ من است و نباید با میمِ این
همه وبلاگنویس قاطی شود. هر آدمی معمولا یک تصویر فرعی یا اسم فرعی دارد توی ذهن
من. از همانها استفاده میکنم که دوستتر هم دارمش.
پ ن 2: این را گوش کنید، بخندید، بیدلیل، لطفا.
No comments:
Post a Comment