Pages

Thursday, March 17, 2011

Green Fields

قصه‌اش قشنگ است، خیلی. لبخند دارد. می‌گویمش همین روزها. همه‌اش داستان آن هواپیمایی‌ست که توی هوای بارانی پرواز می‌کند. داستان خود هواپیما و آسمان سیاه که نه؛ داستان آن لحظه‌ای که از ابرها رد می‌شود، که ناگهان نور خورشید می‌زند توی چشم و همه جا آبی می‌شود...*
تا آن وقتی که من تنبلی را بگذارم کنار، وقت و حوصله‌ی نوشتن جمع و جور کنم ازین طرف و آن طرف، این را گوش کنید:
Composer: Ji Pyeong Kyeon
* این صرف تمثیل نیست. شبیه تمثیل شده، اما کاملا یک تمثیل نیست. یک قسمت واقعی ازین داستان است که هر وقت تنبلی را گذاشتم کنار و وقت و حوصله‌ی نوشتن جمع و جور کردم ازین طرف و آن طرف ...

5 comments:

  1. داستان آن لحظه‌ای که از ابرها رد می‌شود، که ناگهان نور خورشید می‌زند توی چشم و همه جا آبی می‌شود و یک دفعه به بغل دستت نگاهمیکنی و ... !!:دی

    ReplyDelete
  2. هان؟!

    سقوط نکردی هنو تو؟
    نکنی!‏

    ReplyDelete
  3. آهنگش قشششششششششششششششششششششششنگه
    :X:X:X:X:X:X:X:X:X:X:X:X:X:X:X
    مثل همیشه

    ReplyDelete
  4. سینا؛
    =))))
    و ناگهان قلبت متوقف می‌شود و اصلا یک وضعی!‏
    .
    امین؛
    فک کردی هواپیمایی که من توش باشم سقوط میکنه اخه؟ نمیکنه دیگه:دی
    .
    سینا دوباره؛
    خواهشششششششششش میکنم ای گردو
    >>>:D<<<
    وقتی خوشت میاد از اهنگای بی کلام من ذوق میکنم همینطوری

    ReplyDelete
  5. به انتظار میشینم تا از دور و ور حوصله جمع کنی و یه داستان خوب با یه عالمه چیزای قشنگ تعریف کنی :)
    آهنگ و سلیقه‌ی موسیقاییت هم که حرف نداره. ممنون یه عالمه.

    ReplyDelete