قصهاش قشنگ است، خیلی. لبخند دارد. میگویمش همین روزها. همهاش داستان آن هواپیماییست که توی هوای بارانی پرواز میکند. داستان خود هواپیما و آسمان سیاه که نه؛ داستان آن لحظهای که از ابرها رد میشود، که ناگهان نور خورشید میزند توی چشم و همه جا آبی میشود...*
تا آن وقتی که من تنبلی را بگذارم کنار، وقت و حوصلهی نوشتن جمع و جور کنم ازین طرف و آن طرف، این را گوش کنید:
Composer: Ji Pyeong Kyeon
* این صرف تمثیل نیست. شبیه تمثیل شده، اما کاملا یک تمثیل نیست. یک قسمت واقعی ازین داستان است که هر وقت تنبلی را گذاشتم کنار و وقت و حوصلهی نوشتن جمع و جور کردم ازین طرف و آن طرف ...
داستان آن لحظهای که از ابرها رد میشود، که ناگهان نور خورشید میزند توی چشم و همه جا آبی میشود و یک دفعه به بغل دستت نگاهمیکنی و ... !!:دی
ReplyDeleteهان؟!
ReplyDeleteسقوط نکردی هنو تو؟
نکنی!
آهنگش قشششششششششششششششششششششششنگه
ReplyDelete:X:X:X:X:X:X:X:X:X:X:X:X:X:X:X
مثل همیشه
سینا؛
ReplyDelete=))))
و ناگهان قلبت متوقف میشود و اصلا یک وضعی!
.
امین؛
فک کردی هواپیمایی که من توش باشم سقوط میکنه اخه؟ نمیکنه دیگه:دی
.
سینا دوباره؛
خواهشششششششششش میکنم ای گردو
>>>:D<<<
وقتی خوشت میاد از اهنگای بی کلام من ذوق میکنم همینطوری
به انتظار میشینم تا از دور و ور حوصله جمع کنی و یه داستان خوب با یه عالمه چیزای قشنگ تعریف کنی :)
ReplyDeleteآهنگ و سلیقهی موسیقاییت هم که حرف نداره. ممنون یه عالمه.