Pages

Monday, March 28, 2011

Sides

پست قبلی را که نگاه می‌کنم خنده‌ام می‌گیرد. خیلی بد نوشته شده، بی ویرایش است، زحمت ندادم به خودم که حتی یک دور بخوانم از رویش، همینطور جمله‌ها را نوشته‌ام پشت سر هم. چرا؟ چون انقدر خوشحال بودم موقع نوشتنش که برایم این چیزها مهم نبود. نوشتم و رفتم دنبال کارم. اصلا خود نوشتنش هم برای این بود که باز بخندم، چون یک دفعه حس خندیدن و نوشتنم آمده بود با هم همینطوری بیخودی.
 امروز می‌خواستم درستش کنم. ولی بعد منصرف شدم. دلم خواست همینطوری بماند. چون این خوشحالی‌های فضایی، بی احتیاط، سر به هوا، یک بخش از واقعیت من است؛ یک بخش بزرگ در واقع.
من یک زمان‌هایی دارم توی زندگی‌ام، که می‌نشینم کنج اتاقم ؛ چایم را می‌خورم و خفه می‎‌شوم از تنگی زندگی، از غم‌هایی که مثل تله گیرم می‌اندازند، خفه می‌شوم، می‌میرم، می‌میرم، چندین و چند باره می‌میرم. اما یک وقت‌هایی هم دارم توی زندگی‌ام، که از سبکی و بی‌خیالی بالا و پایین می‌پرم با کوچکترین نوای موسیقی‌ای، دست‌هایم را تکان می‌دهم توی هوا، جیغ می‌کشم، می‌خندم و بقیه را هم همراه خودم می‌کنم. می‌دانی، خوبی‌اش این است که حداقل حوصله‌ام هیچ وقت از خودم سر نمی‌رود.

این را گوش کنید. موسیقی متن فیلم بیگانگان است، به آهنگسازی پیمان یزدانیان از آلبوم برداشت. دوستش دارم، زیاد.

6 comments:

  1. جالب اینجاست که من توی وبلاگ خودم اصولن هر وقت حسش بیاد مینویسم و تقریبن می تونم بگم پست هام ادیت ندارن ... خیلی وقتا یه حسی میاد و شروع میکنم به نوشتن ، بعد از دو جمله یهو میبینم انگار حسم ته کشید و بنابراین پستم وضعیتش کان لم یکن باقی میمونه و احتمالن هیچ وقت منتشر نمیشه

    ReplyDelete
  2. شادمانیتونو عخخخخخخخخخخشه
    :X:X:X:X:X

    ReplyDelete
  3. اون پست توی همون حال و هوا عالی بود. بهتر که دست نبردی توش :)
    چه حال و هوایی که نوشتی رو زیاد میفهمم. نمیدونم چی باید بگم توی این جور موقع ها، ولی دنیایی که میشناسم حوصله سر بر نبوده هیچ موقع :)

    ReplyDelete
  4. آهنگشم قشنگ بود طبق معمول

    ReplyDelete
  5. اتفاقاً وقتی پست قبلتو خوندم دیروز پریروزا خیلی هم خوشم اومد
    اصلاً این خجستگی برای آدمیزاد لازمه .. خل و چل بازی.. با یه چیزایی، حتی بیخود ترین چیزا حال کردن... همون چند تا نتی که آدمو یهو می کنه ازین عالم
    اون گوشه نشینی هم به نظرم جزئی از زندگی آدمه
    در کل می خوام بگم، ما مخلوطی ازیناییم و شاید همینه که زندگی رو گاهی قابل تحمل یا حتی زیبا می کنه
    :*

    ReplyDelete
  6. آزاد؛
    من یه زمانی اینطوری بودم
    ولی کلا جدا شدم ازین فضا. یعنی دیگه وقتی حسم بیاد در مورد چیزی بگم، با یه آدم صحبت میکنم؛ نمینویسم.
    کلا ادم نوشتن نیستم دیگه
    چیزایی رو مینویسم که هدفم فقط نوشتن باشه
    برای همینه که یکم شکل نوشتارم برام مهه. دوست دارم ادیت شده و مرتب باشه
    .
    سینا؛
    >>>>>>:D<<<<<<
    کییف میده وقتی اهنگامو دوست داری
    .
    حیاط خلوت، شوهر، سرور؛
    مرسیییییی:))
    آره خودمم دوستش داشتم. یعنی اون فضا رو کاملا دوست دارم. اما بیشتر همین ادیت نشده بودنش بود که باعث شد فک کنم ویرایشش کنم. که خب بعدش منصرف شدم. چون ممکن بود خیلی چیزاشو عوض کنم و متن دیگه ازون حالت دربیاد، حتی اثرشو برای خودم هم از دست بده.
    به قول تو همین مخلوط بودنه شادی و غماست که زندگی رو زیبا میکنه...
    :X:****

    ReplyDelete