تابستان تمام شد. این را امروز صبح که رفتم نمرهی بچهها را زدم روی دیوار ناگهان کشف کردم. نمیدانم، شاید هم همان موقع که داشتم خداحافظی میکردم و وسایلم را از توی کشو جمع میکردم. یا شاید حتی هر دو جا با هم.
اینجا یک موسسه نیمه خیریه است که بیشتر نیروهایش داوطلبند. آخر شهر است، یک جایی شبیه ناکجا آباد. حقوق ندارد. همهی پولتوجیبی تابستانم رفت پای کرایههای تاکسی و ستارههای فسفری که به عنوان جایزه میدادم به بچهها. گفته بودم باید بزنید به سقف، که شبها روشن شود و شبیه آسمان شود سقف اتاقتان. نفهمیده بودم کسی برای این بچهها حوصله ندارد نردبان بگذارد و ستاره بچسباند به سقف. بعد که فهمیدم، به جای ستارههای فسفری ستارههای کاغذی گرفتم که بزنند به دفترهایشان.
تابستان تمام شد. بر میگردیم به سر خط.
چند سالی هست که دلم میخواد تو همچین موسسهای کار کنم
ReplyDeleteسه سال پیش رفتم بهزیستی تقاضا دادم که بذارن یه گروه جمع کنم با دوستام، بریم روستاهای محروم، بمونیم و کلاس تابستونی بذاریم برای بچه ها.
نشد، نذاشتن. کارای اداریش لابهلای روزا گم شد.
پارسال بسیج این کارو کرد. اگر از جوش بدم نمیاومد (اونم بعد از این یه سالی که به همه گذشت) شاید منم میرفتم.
نشده، نیست دم دستم که تجربه کنم این بودن با چنین بچههایی رو.
درک اون چشما، و اینکه حس کنم با یه ستاره فسفری یا کاغذی چه نشاطی به دل بچهها میشه انداخت.
شاید کسی نباشه اون ستاره رو براشون بزنه به سقف
اما میتونن شبا بغلش کنن، و تصور کنن که یه ستاره رو از آسمون برای خودشون چیدن.
یه ستاره رو یه دنیا براشون از آسمون چیده.
بچهها، اونم این بچهها خیلی خوب درک میکنن همه چیزو
تابستون هم گذشت، آره
برای اونا خاطرهاش موند، برای تو سر یک خط تازه
**
نمیخوام تموم شه نمیدونم چرا
از بیخبریش و بیهدف بودنش نمیتونم بگذرم.
باز باید بشینم سر یه خط تازه،
اونم وقتی یه عالمه خط کهنهی سیاه شده بالای سرم روی شونههام سنگینی میکنه
یه زمانی کار با این بچه ها آرزوم بود؛ تا اینکه بعد از کلی دوندگی و صبر تو لیست انتظار داوطلبا؛ چند وقتی عضو کارگاه های ارتباط با کودک محک شدم؛
ReplyDeleteبودن با این بچه ها نیاز آدمو ارضا می کنه؛ نیازهایی که هیچ کسی در هیچ جا نمی تونه بهشون پی ببره تا روزی که مسیر زندگی ش از روزگار این بچه ها رد شه.
چقد الان خالی ام؛ از عشقشون؛ از صدای خاله خاله گفتنشون؛ از شوق بهبودشون؛ حتی از استرس اینکه کدومشون از درد جسم آزاد شدن...
این روزا بودن در کنار این بچه ها برام شده حسرت... کار زمانی برای بودن در کنار اون فرشته ها نذاشته؛ حتی زمانی برای فکر کردن به اون روزها
...
دنیا جونم الان دستم و زدم زیر چونه م و دارم بهت حسادت می کنم؛ چقد خوب که این فرصت رو داشتی؛ امیدوارم همه خط های زندگی ت بهترین شروع رو داشته باشه
و همه شروع ها ت ؛ انتهایی خوش
خوش به حال اون بچه ها با داشتن یه خاله دنیا با یه دنیا مهربوووونی
:×
یه دنیا خوش به حالت دنیا.
ReplyDeleteباید تجربه خوبی باشه. اما نمی دونم می تونم کنارشون طاقت بیارم. خیلی سخته . مخصوصا برای من که زود به بچه ها عادت می کنم. نمی تونم یه روز بیام ببینم یکیشون دیگه نیست. هنوزم گلهای پارچه ای و نقاشی هایی که بچه های کلاس برام هر جلسه میاوردم نگه داشتم.
ReplyDeleteفکر کنم دارم به این آهنگایی که تو و سرور می ذارین معتاد میشم.دیروز داشتم رو پروژم کار میکردم سرم رو بلند کردم دیدم چند دور آهنگا تکرار شده. برام واقعا عجیب بود که این همه مدت رو تونستم یه جا بشینم درس بخونم. همش تقصیر این آهنگای شماست :دی
این دنیا که کلی بچه رو شاد کردی
ReplyDeleteاون دنیا هم دو تا آپارتمان با تجهیزات کامل خورده با نامت!!
این دنیایی هم که اینجاست نشوون داد که دلش چه قد پاکه
حیاط خلوت؛
ReplyDeleteتو این مملکت یه کار خیر دسته جمعی هم میخوای بکنی باید التماس کنی
من نمیدونم چرا اینجا اینجوریه واقعا
اگه بدونی نگاهشون چجوریه...
دلم میخواد برای اونا مفید بوده باشم، نه برای حس خودم.کاش اینجوری بوده باشه
دقیقا دقیا. اگه دست من بود همین الان یه چوب میذاشتم لای چرخ زمان... به خدا
.
یکبارگی؛
فلرتبک
:X
.
مجذور یک بی نهایت عجیب؛
تو انقدر مهربونی و به همه مهربونی میکنی، که یه بخش بزرگ از وجودت همیشه پُرِ. هیچ وقت خالی نمیشه. حتی اگر زمانی نداشته باشی برای این کارا
>:D<
.
احسان؛
;)
.
دیلماج؛
چرا یه روز باید ببینی که یکیشون نباشه؟
اینا بچه های بهزیستی نبودن ها. همشون خانواده داشتن. منتها خیلی خیلی فقیر
:))ای ول!خوش اومدی به گروه معتادین پس
.
سینا؛
دل ما پاک نیست، دل شما پاکه که انقدر خوب میبینی
اینو واقعا میگم. واقعا و واقعا
مرسی پسر
تابستون تموم شد ولی هیچ حس خاصی ندارم ... چون قبل و بعدش برام هیچ فرقی نکرده ... منم و پایان نامه مزخرفم که هنوز دفاع نکردم و مجبورم واسه اینکه اخراج نشم دست به دامن نامه روانپزشکم بشم که یه طومار بنویسه که آقا بخدا این پسر دیوانست .. بهش فرصت بدید ... کارت خیلی قشنگ بوده .. کار تابستونتو میگم ... خدا فرصت بده بازم کنسرت خیریه میذاریم برای محک ..دعاکن من دفاع کنم بالاخره
ReplyDelete:(((((