Pages

Sunday, February 17, 2013

Alice in...

از توی راهرو قدم می‌زنم. چراغهای سقف، یکی روشن، یکی خاموش، یکی روشن، یکی خاموش. پنجره باز است. اینجا که همه‌اش آسمان است رویای من بوده. اینجا که از پشت تپه صدای زنگوله می‌آید، اینجا که باد پنجره را می‌کوبد...صورتم یخ می‌کند. موهایم را خیلی وقت است انقدر کوتاه کردم که با هیچ بادی تکان نمی‌خورد. وسایلم را آرام جمع می‌کنم. انقدر که هیچ کس نیست، حتی نفس‌هایم اکو دارند. دم، بازدم، دم، باز دم. راستی آخر آلیس در سرزمین عجایب به کجا رسید؟ تشت را می‌گذارم زیر شیر آب داغ. خودم را توی آینه دستشویی نگاه می‌کنم؛ دنیا می‌خندد. دنیا هرچقدر بیشتر فکر می‌کند کمتر حرف می‌زند و بیشتر می‌خندد. در بالکن را باز می‌کنم. ششششششش، تشت آب را می‌ریزم توی بالکن. خاک ها‌ را می‌شوید. بوی خاک بلند می‌شود. آخر هر رویایی بیدار شدن است. ششششششش یک تشت آب دیگر. خداحافظ خرگوش سفید من. 



5 comments:

  1. سلام! شايد دوستان بارها اين‌رو به صور مختلف بهتون گفته باشند. اما نمی‌شه باز هم نگفت که نوشته‌هاتون چقدر آروم راه خودش رو در افکار آدم پيدا می‌کنه و پيش می‌ره. بخش‌های توصيفی متن‌تون يادآور هايکوئه

    ReplyDelete
  2. سلام! دروغ چرا، اگر هم کسی بهم گفته واقعا یادم نمیاد! فی الواقع هیچ توصیفی رو یادم نمیاد کسی از نوشته هام کرده باشه. من اینو میذارم پای تعریف!:)) و در نتیجه بسیار ازتون تشکر می‌کنم!‏
    هایکو! آقا ما باید واقعا یک موقعی با هم یه ائتلافی ایجاد کنیم چه در قالب شرکت لوبیا سازی، چه موسسه تحقیقاتی در مورد آسیای شرقی!:)) به نظر میرسه بزرگترین علاقه‌مندی‌های زندگی من که واقعا در موردشون به ندرت تونستم با کسی اشتراکی پیدا کنم، مورد علاقه‌ی شما هم هست!

    ReplyDelete
  3. سلام! خانم دنيا، پوزش می‌خوام که الان دارم به وبلاگ شما می‌آم! بارها گفتم حتمن بيام و کامنت (احتمالی هرچند قريب به يقين) شما رو ببينم و بخونم اما می‌اومدم پای کامپيوتر يادم می‌رفت می‌خواستم چيکار کنم
    : ))
    هميشه سعی می‌کنم اونچه که می‌گم با چيزی که واقعيت داره يکی باشه. يعنی سعیم اينه چيزی نگم تا اينکه تعارفی تعريف کنم. اشخاصی هستن که يه‌طور خاصی می‌نويسن. يعنی وقتی نوشته رو می‌خونیم انگارهمه کلمه‌ها با سليقه کنار هم چيده شدن و هيچ بخشی از متن توی ذوق نمی‌زنه! نوشته‌های شما هم از جمله همون‌هاست! باور کنيد ديگه!ا
    : ))

    درباره شرکت لوبيا و موسسه تحقيقاتی درباره آسيای شرقی! هستم خانم دنيا هستم!ا چه‌جورم هستم
    : )))
    يعنی می‌شه مثلن يه‌روز يه پروژه مستند رو شروع کنيم درباره جوامع اين کشورها!ا

    ReplyDelete
  4. اِ نفرمایین، اتفاقا اصلا عجله ای در این وبلاگ نیست و کاملا راحت باشین. چنانچه مسئله ی مرگ و زندگی نباشه(:دی)، هیچ عجله ای در کار نیست و همین نفس پاسخ دادن خودش هم کاملا کافی و هم کاملا خوشحال کننده ست.
    باور کنید که من باور میکنم!:دی. توی نوشته م گفته بودم "تعریف" و نه "تعارف"، یعنی اصلا قبل ازینکه شما بگید و تاکید کنید من کاملا باور کردم و به خودم گرفتم:)))
    خیلی خیلی ممنونم از لطفتون. ذات ما آدم‌هاست که ازینکه در ما نکته خوبی پیدا کنن خوشحال میشیم و درنتیجه من الان کاملا خوشحال شدم:))

    باید یه فن-کلاب بزنیم در مورد آسیای شرقی انگار!:دی

    ReplyDelete
  5. سلام! خيلی ممنون! آو بله، می‌دونستم از من پذيرفتيد و باور فرموديد و بسيااااار متشکرم!ا
    ; ))
    مرسی از لطف شما! اين‌بار مثل اينکه زياد دير نکردم در مراجعه به کامنت‌ها
    : ))
    خيلی عاليه! از پروژه‌هایی که درباره آسيای شرقی باشن حمايت به عمل می‌آيد :دی

    ReplyDelete